loading...

روایت های ساده ی زندگی

Content extracted from http://simpletales.blog.ir/rss/?1741341005

بازدید : 362
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 11:48
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

چند وقتی بود که به بازی quiz of kings معتاد شده بودم. همیشه گوشی به دست یا در حال بازی یا چرخیدن در فضای مجازی.

چند باری هم عزمم رو جزم کردم و بازی رو حذف کردم ولی نهایتش بعد یه روز دوباره نصب کردم.

ولی این دفعه با عزمی‌راسخ بازی رو حذف کردم و تصمیم هم ندارم نصب کنم هر چند کمی‌وسوسه میشدم ولی نمی‌خوام دیگه نصب کنم.

این بازی خیلی از وقت منو صرف خودش میکرد و کلا به معنای واقعی معتاد شده بودم.

ولی حالا نرم افزار طاقچه که پر از کتابهای دوست داشتنی هست رو در اولویت قرار دادم ، هر چند وقتی ، یه کتاب می‌خریدم و نخونده نرم افزار رو میبستم به امید روزهای نزدیکی که کتابها رو بخونم.

من عاشق کتاب خوندنم ،، ولی یه مدت خیلی از کتاب خوندن دور شدم.

میریم که داشته باشیم یک عدد ستاره خانمی‌که در صدد تغییر سبک زندگیه cool

بازدید : 399
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 10:52
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

امروز به مناسبت روز پدر ، سینا حسابی غافلگیر شد ، چون ترتیب یه جشن سه نفره دوست داشتنی همراه با کیک و هدیه دادم ، از این نوع غافلگیری سه سال اونم به خاطر تولد سینا میگذره.

فکر میکنم سینا انتظار نداشت همچین کاری کنم ، انتظار یه تبریک خشک و خالی ازم داشت.

هر چند که سینا در برابر عمل من فقط یه ممنونم گفت و یه تشکر خالی

ولی من خوشحالم خیلی


اگه مشکل دارین ، اگه درگیری ذهنی دارین یا هر چیز دیگه‌‌‌ای ، اوصیکم به خواندن نماز جعفر طیار

از روز جمعه که نماز رو خوندم ، شاید باور نکنین ولی حالم خیلی تغییر کرده ،

خیلی معجزه شده در حال و احوالم

همه چی عالی⁦ِ عالی، حالم خوبه ، از درون شادِ شادم. و مطمئنم تاثیر نماز هستش. نمی‌دونم چرا تا حالا نمیدونستم همچین نمازی هست و معجزه می‌کنه.


با مردها مدارا کنید!
مردها...
حتی چهارخانۀ پیراهنشان هم
امنیت می‌دهد...
هیچ روزی به خیر نمی‌شود
اگر صدایی بَم هر روز نگوید
دوستت دارد...

روایت های ساده ی زندگی

بازدید : 313
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 10:47
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

دلم داره از غصه میترکه، غصه‌ی خودم ، رفتارهام ، گفتارهام ، فکر اینکه این مدت اشتباهی فکر میکردم در مورد سینا نفسم بالا نمیاد.

امروز صبح دست سینا رو گرفتم گذاشتم رو قلبم ، گفتم آرامش ندارم ، استرس دارم ، فکر اینکه با یه خانم ارتباط پیامکی و تلفنی داشته باشی اذیتم می‌کنه ، من زندگیمونو دوست دارم ، تو رو دوست دارم ، نمی‌خوام چیزی رو از دست بدم.

گفت: بخدا من با کسی ارتباط ندارم ، یه خانم چند وقتی پیام میداد ، زنگ میزد ، منم پیچوندمش ، این قدر هم واسم مهم نبود که حواسم نبود پیامها رو پاک کنم.

تازه من اگه بخوام ارتباط داشته باشم کاری میکنم که اصلا باخبر نشی. بعدش هم قسم خورد که غیر از تو کسی تو زندگی من نیست.

و گفت: کار من جوریه که روزها با کلی آدم سر و کله میزنم ، خیلی اتفاق‌های این شکلی ممکنه بیفته که کاملا در دست من نیست. سعی کن حساس نباشی.من خودم حواسم به همه چی هست. تو فقط آروم زندگیتو بکن.

وااای از خوشحالی تو آسمون پرواز میکردم، ولی از طرفی از اینکه اون همه خودم رو اذیت کردم ، فکر بد میکردم ، حساس شده بودم شرمنده شدم.

انگار شکست خورده بودم از خودم و افکار و رفتارم.

چرا من اخلاق بدی دارم ، یه موضوعی که پیش میاد رو راست نمی‌رم مطرح کنم؟

آخ این قدر اعصابم از خودم خورده که نمی‌دونم چیکار کنم. angry crying

بازدید : 266
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 11:44
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

وقتی بهار کوچولو می‌خنده رو لپ‌های کوچولوش دو تا چال گونه پیدا میشه ، و چشمهاش هم ، هم زمان می‌خنده ، تو این جور مواقع فقط دوست دارم بوسش کنم و دیگه فکر کنم همین طور پیش بره گونه‌‌‌ای براش نمی‌مونه. هر وقت هم بهش میگم :بیا تا دخترم و بوس کنم خودش خیلی بامزه لپشو می‌زاره جلوی لبم.


خب این روزها هم با استرس و هم خوب طی می‌شد ولی امروز بالاخره نشستم و با سینا مفصل صحبت کردم.

آخرش هم برا اینکه ثابت کنه چقدر من و زندگی رو دوست داره ، دست به کار شد و یه نهار خوشمزه با چاشنی مهربانی تمام آماده کرد.

گفتم: وقتی میتونی این قدر خوب باشی چرا همیشه نیستی؟گفت :قبول دارم که واست کم میزارم، ولی دست خودم نیست گاهی حالم خوبه ، گاهی بد

داشتم فکر میکردم اگه سینا از صد درصد فقط ۳۰درصد مهربونم و خوب باشه ، چقدر خوشبختی من تکمیله. چقدر زندگی خوب میشه ، چقدر همه چی عالی میشه.


دلم برا روزایی که با بهار کوچه‌ها رو قدم می‌زدیم برا رفتن به پارک تنگ شده

برا روزایی که وقتی می‌رسیدم خونه دست هم رو می‌گرفتیم و آهنگ خوشحال و شاد و خندانم رو پلی میکردیم و همزمان می‌خوندیم.

چقد شهر آرومه ، اونقد آروم که آدم می‌ترسه.

دریافت

بازدید : 231
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 8:51
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

آقای مشاور فرمودند: علت اینکه همسرشما بیرون از خونه با نامحرم ارتباط برقرار می‌کنه یا سعی می‌کنه ارتباط برقرار کنه ، خود شمایید.

شما کم میزارید که این اتفاق میفته.

فرمودن اگه شما خونه ناهار سیر بخورید برید بیرون ، میرین رستوران دوباره ناهار بخورین؟ نه چون سیر هستید میل به غذا ندارید.

همسر شما هم اگه تو خونه نیازهاش برآورده بشه مطمئنا در بیرون از خونه دنبال برطرف کردن نیازهاش نمیره.

خب من کاملا موافق بودم با این سخنشون ولی به شرطها و شروطها:

قبل از همه‌ی اتفاق‌ها من نهایت سعی خودمو میکردم که یه زن ایده آل باشم برای همسرم

مهربون ، شاد ، به ظاهرش برسه ، خوب باشه ، و.....به قطعیت نمره ۲۰ به خودم نمی‌دم ولی نمره ام بالای ۱۶و ۱۷هم میشد.

ولی وقتی سعی کردن با خانمی‌ارتباط برقرار کنند دلیلش چی میتونست باشه؟

سوالی که بارها پرسیدم و بی جواب ماند ؟من کجا کم گذاشتم؟چی باعث شد که به خانمی‌دیگه ابراز احساسات کنی؟

یه سوال بی جواب

همین باعث شد که کم کم از کارهام کم کنم

آرایش نکنم

لباس متنوع نپوشم

بی خیال باشم

رو جملات محبتی و شور انگیز خط بکشم

حتی سینا خیلی برام مهم نباشه

زندگی همش یه نواخت و کسل کننده باشه

و خیلی سرسری به همه چی نگاه کنم

بی احترامی‌کنم و...

ولی حالا بعد دو سال دوباره سینا همون کارشو تکرار کرد ولی فهمیدم این دفعه مقصر خودم هستم

خودم که سینا رو اصلا ندیدم.

نیازهاشو ندیدم. خب اگه انصافا بخوام به موضوع نگاه کنم باید بگم : من بازنده ام.

دو روزه که فهمیده ام چقدر راه رو اشتباهی اومدم ، چقد باید دور برگردون بزنم.

امروز رفتیم یه خرده مواد غذایی بخریم ، خانمهای سوپری همه دارای آرایش

من دیدم که سینا به آرایششون یواشکی توجه می‌کنه

دوباره از خودم جا خوردم که واای بر من

چند وقته که صورتت آرایش به خودش ندیده؟

چطور مرد من وقتی چشمش تو خونه سیر نشده ، وقتی لبریز محبت و احترام همسرش نیست ،بیرون از خونه می‌تونه این همه غذا ببینه و جلوی خودشو بگیره؟

آخ متاسفم برای خودم

باید خیلی زود سبک زندگیمو تغییر بدم خیلی زود.

بازدید : 237
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 18:14
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبی از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بزرگ بشم. به سینا کمک کنه که از این راههای پر خطر برگرده.

بعدش زنگ زدم دفتر مشاوره ، موضوع رو مطرح کردم چون یه راهکار خوب میخواستم راهکار عاقلانه، نه جنگ و دعوا و...

راهنماییم کردن که به روی خودم نیارم، عادی رفتار کنم و فرمودن چرا اینقدر همسر و کارهاش برات مهمه که دچار شکست بشی ؟ تو یه آدمی‌، همسرت آدمه و گناه هر کسی پای خودش نوشته میشه تو موظفی وظیفه‌ی خودت رو انجام بدی و...

بعدش نشستم فکر کردم ، دیدم واقعا چرا حال و احوال خودمو اینقدر گره زدم به سینا ؟چرا این همه وابسته ام ؟ اون کار خلاف می‌کنه من چرا باید گریه کنم؟

و....

خب مث یه خانم خوب بلند شدم برای جلوگیری از هر فکر مزاحمی‌به کار کردن ، خونه رو مثل دسته گل کردم ، از اون وقتایی که آدم دوست داره میهمون بیاد واسش و غذا درست کردم.

سینا که اومد خیلی عادی ولی کمی‌ناراحتی چاشنی رفتارم بود ، برخورد کردم. باورش نشد غذا درست کردم ، تو این مواقع انتظار داشت ناراحت ،بی حوصله و گریون باشم.

و با یه خونه مرتب و قشنگ مواجه شد.

همه چی عادی پیش رفت.

دیگه برام مهم نیست ارتباط داره با خانمی‌یا نه.

من مامور به وظیفه ام ، نه مامور کارهای خوب و بد سینا

من روحمو پرورش میدم ، بزرگ میکنم.ولی فقط اگه تو بخواهی خدای بزرگ من

بازدید : 246
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 22:56
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

این قدر استرس دارم ، نگرانم ، ناامیدم .انگار به ته خط رسیدم. نه کرونا نگرفتم.

متوجه شدم سینا با یه خانم در ارتباطه

انگار دنیا رو سرم هوار شده

هنوز زخم قبلی خوب نشده ، یه زخم دیگه

زندگیمون داشت جوونه میزد دوباره

آخه چرا این کارا رو میکنید؟ امید و زندگی زن خونه رو از بین میبرید؟

دیگه حتی تو تصورم هم نمی‌گنجه که مردا وفادار باشم ، نمیگنجه که مردی پای زنش بایسته

باور نمیکنم مردا زن را به خاطر خودشان دوست داشته باشم ، و...

این همه سال واسه زندگی وقت بزار ، واسه بچه ، خونه ، همسر واقعا تهش چیه؟

دارم فکر میکنم اگه بیشتر وقتا رو بیرون از خونه باشی ، و زیاد در قید زندگی و همسر نباشی ، راحت با این مسائل خیانت کنار می‌آییم.

ولی وقتی خونه و زندگی برات اول ، نمی‌دونم چطور میشه باهاش کنار اومد.

خیلی داغونم ، نمی‌دونم چطور بلند شم ، ضربه‌ی سنگینیه.

دعا کنید برای دلم.

بازدید : 239
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:00
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

این چند روز همه کارهام رو هم تلنبار شد و نتیجه اش شد :اینکه از صبح تا حالا رو پاهستم. از بس شستم و سابیدم بازو درد گرفتم.

الان به قدری خسته ام که فقط به خواب فکر میکنم.

فقط به خواب

خواب

بازدید : 225
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:00
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

فردا سینا بر میگرده خونه ، چقد خوبه که هست و من و بهار سینا رو داریم.

تو این چند روز خونه رفت رو هوا ، بریز و بپاش حسابی

فردا صبح باید دست به کار شم و قبل رسیدن سینا خونه رو کن فیکون کنم.

ناهار چی درست کنم؟

آها یه قرمه سبزی جاافتاده


زن‌ها به جنگ نمی‌روند
فقط موقع خداحافظی
با نگاه شان به مردها می‌گویند
زنده بمانید و برگردید
خانه‌‌‌ای برای آرام گرفتن
قلبی برای دوست داشتن
و امیدی برای بزرگ شدن
در انتظار شماست
و همۀ مردها برای برگشتن به خانه است
که می‌جنگند
حالا یا با خستگی‌هایشان
یا با دشمن!

بازدید : 219
چهارشنبه 29 بهمن 1398 زمان : 17:00
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

فیلم به همین سادگی رو دیدم ، ولی نتونستم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ، شبیه زندگی‌‌‌ای که من ریتمش رو دوست ندارم. زندگی خانم‌های خانه داری که زندگیشان پر از تنهایی ، غصه ، پوچی ، افسردگی و روزمرگی هست.

البته موافق این نیستم که فقط خانم‌های خانه دار اینگونه هستن.

ولی خانم‌های خانه دار بیشتر گرفتار این زندگی هستن اونم بخاطر اینکه ارتباطشون رو با بیرون خیلی کم میکنن. با جامعه ، با جریان زندگی در بیرون که اتفاقا حال و هوای آدم رو تغییر میده پیوند برقرار نمیکنن.

هر چند همه ما آدم‌ها افتادیم دنبال خوشبختی ، در حالی که خوشبختی یه رویای محضه و وجود ندارد . خوشبختی در زمان حال هست.

من فکر میکنم میشد فیلم رو خییبلی بهتر از این هم ساخت ، روزهای یه زن خانه دار رو نشون میداد که پر از نشاط و سرزندگی و شوق و شور زندگی می‌بود.

خانمی‌که ارتباط خیلی خوبی با بچه‌هاش داشته باشه ، و هر چند پدر نباشه ولی مادر و بچه‌ها با هم لحظه‌های نابی رو رقم بزنند.

خانمی‌که به خودش و خواسته‌هاش اهمیت میده ، می‌ره کلاس‌های متفاوت ،کلاس زبان ، کلاس طراحی یا نقاشی ، کلاس ورزش ، خیاطی ، آشپزی ، خودآرایی و...

خانمی‌که لم میده رو مبل و کتاب میخونه و لذت میبره ، فیلم میببنه.

و خیلی از کارهای زیادی که وجود داره و اگه یه خانم واقعا شخصیت(شخصیت غیر وابستگی زیاد به همسر و...) و فکر خوبی داشته باشه می‌تونه نهایت لذت را از زندگی ببره.

خانم خانه داری که مجبور نیست از صبح تا شب به خاطر حقوقی کار کنه و خیلی از لذت‌های زندگیشو از دست بده .

این فیلم میتونست خییبلی بهتر از اینا حرف برای گفتن می‌داشت : زندگی یک خانم خانه دار که قابل وصف نباشه.

نه اینکه پر از افسردگی و پوچی و روزمرگی باشه.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 26
  • بازدید کننده امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 252
  • بازدید کلی : 5363
  • کدهای اختصاصی