سفر، بهانهی خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست!
نگو بزرگ شدم گریه کار کوچکهاست
زنی که اشک نریزد قبول کن زن نیست
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه...اصلن نیست
شب است و بی تو در این کوچههای بارانی
و پلک پنجرهای در تب پریدن نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانهی مهتاب بی تو روشن نیست
(مرا ببخش اگر گریه میکنم وقتی
نوشتهای که غزل جای گریه کردن نیست)
***
زنی که فال مرا میگرفت امشب گفت :
پرنده فکر عبور است فکر ماندن . . .
(مژگان عباسلو)