loading...

روایت های ساده ی زندگی

نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبی از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بز...

بازدید : 237
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 18:14
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت های ساده ی زندگی

نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبی از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بزرگ بشم. به سینا کمک کنه که از این راههای پر خطر برگرده.

بعدش زنگ زدم دفتر مشاوره ، موضوع رو مطرح کردم چون یه راهکار خوب میخواستم راهکار عاقلانه، نه جنگ و دعوا و...

راهنماییم کردن که به روی خودم نیارم، عادی رفتار کنم و فرمودن چرا اینقدر همسر و کارهاش برات مهمه که دچار شکست بشی ؟ تو یه آدمی‌، همسرت آدمه و گناه هر کسی پای خودش نوشته میشه تو موظفی وظیفه‌ی خودت رو انجام بدی و...

بعدش نشستم فکر کردم ، دیدم واقعا چرا حال و احوال خودمو اینقدر گره زدم به سینا ؟چرا این همه وابسته ام ؟ اون کار خلاف می‌کنه من چرا باید گریه کنم؟

و....

خب مث یه خانم خوب بلند شدم برای جلوگیری از هر فکر مزاحمی‌به کار کردن ، خونه رو مثل دسته گل کردم ، از اون وقتایی که آدم دوست داره میهمون بیاد واسش و غذا درست کردم.

سینا که اومد خیلی عادی ولی کمی‌ناراحتی چاشنی رفتارم بود ، برخورد کردم. باورش نشد غذا درست کردم ، تو این مواقع انتظار داشت ناراحت ،بی حوصله و گریون باشم.

و با یه خونه مرتب و قشنگ مواجه شد.

همه چی عادی پیش رفت.

دیگه برام مهم نیست ارتباط داره با خانمی‌یا نه.

من مامور به وظیفه ام ، نه مامور کارهای خوب و بد سینا

من روحمو پرورش میدم ، بزرگ میکنم.ولی فقط اگه تو بخواهی خدای بزرگ من

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 13
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 239
  • بازدید کلی : 5350
  • کدهای اختصاصی